باب و استیو!
شنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۵۶ ب.ظ
باب و استیو، روزها بدون آب و غذا تو بیابون گم شده بودند که ناگهان از دور چشمشون به مسجدی افتاد!
باب گفت ،'خدارو شکر'، الان میریم اونجا؛باید بگیم اسم من محمده و اسم تو هم احمد! اینطوری به غذا میرسیم!
استیو گفت : 'من نه، اسممو عوض نمیکنم، من همون استیو می مونم!'
رفتند تو مسجد و شیخ دیدشونو پرسید:'اسمتون چیه؟'
باب گفت:'اسم من محمده'!
استیو هم گفت:'اسم من استیوه'!
شیخ میگه: «بچهها، برای استیو آب و غذا بیارین؛ و تو محمد،
رمضان مبارک پسرم !
باب گفت ،'خدارو شکر'، الان میریم اونجا؛باید بگیم اسم من محمده و اسم تو هم احمد! اینطوری به غذا میرسیم!
استیو گفت : 'من نه، اسممو عوض نمیکنم، من همون استیو می مونم!'
رفتند تو مسجد و شیخ دیدشونو پرسید:'اسمتون چیه؟'
باب گفت:'اسم من محمده'!
استیو هم گفت:'اسم من استیوه'!
شیخ میگه: «بچهها، برای استیو آب و غذا بیارین؛ و تو محمد،
رمضان مبارک پسرم !
۰۰/۰۱/۰۷
آره 🤣🤣